این چه حسیه دارم... یکی نیست بگه خوشی رو قورت دادی و خوشبختی رو قی کردی... پ چته دیگه...
بعضی وقتا از خوش بختی زیادی رو دل می کنم... اون وقتی که فشار به پشت پلکام میاد و سرازیر می شه... شاید ترسه! شاید دلهره! نمی دونم.... دلهره ی تموم شدن... ترس از دست دادن! یکی بهم می گفت همه چیز مقطعیه.. یه روزی میاد و یه روزی میره... و هر اومدنی یه رفتی هم داره... دلم نمی خواد باور کنم! یعنی میشه منحنی سینوسی عمر من با همین فرکانس و دامنه ثابت ادامه پیدا کنه... نمی خوام هیچ نویز و فرکانس اضافی روش تاثیر داشته باشه! یه موج ثابت رگوله شده می خوام... خدایا... فرکانس خوشبخی منو به حالت میرا نرسون! نه انتگرالی نه پالسی! بذار همیشه مدوله شده باقی بمونه! اونم از نوع مدولاسیون فازی! خدایا شدت نویز پذیری دلم رو پایین بیار... نذار همه چیز اینقدر روش تاثیر داشته باشه!!! کمکمون کن!
یک تقسیم بر صفر میشود بینهایت، البته در ریاضیات فقط
و
من یک “تو”ی ناخالصم با ضریب همگنی بینهایت و ضریب همزمانی یک و ضریب ِ اتصال صفر
پرده های فروهشته بر هر پُشته، و خلقی از درد تو کشته که چه رودیست این شراب ِ سرخ که سینه پر و خالی از نام تو میشود و سبو پر و خالی از یاد ِ تو...
خیالی از تو در من حاملهی ذهن است برای نافهایی که هرگز بریده نمیشوند، تا خیالی از تو در من زاده میشود را حکایتیست که هنوز.
خیالی از من در من حامله ی تو بود برای حکایت راههای موازی که رفته رفته به هم دور میشوندها را هنوز.
بی تعارف من یک واحد “هنوز” هستم هنوز.
و “هنوز” یعنی برای “آنچه نیامده های پشت بهار” دلخوش کردن ِ بی قرار
و بدین ترتیب من هنوز یک فقره “دلخوش ِ بیقرار” هستم
من یک “تو”ی ناخالصم با ضریب همگنی بینهایت و ضریب همزمانی یک، که تو مست شرابی و من خانه بر آب و “بر آب” یعنی من یک دلخوش بی قرارم با یک دستگاه انبر کلاغی برای گشایشهای موضعی...
با انگشت اشارت به اشاره های دور در مسیر رود که سبابه ی تو عجب سبابه ایست
سبابه هایی برای اثبات ِ اشارت ِ اتصال به کبریای کبیر، سبابه هایی برای مسیر ِ “ای متّهم” و سبابه هایی برای سوراخ ِ سد که خلقی خانه خراب و خلقی دگر بر آب، فریاد از پطروس ِ دل کباب که فروهشته بود و دل کشته.
مسطح ترین پشته های من برای فرود ِ آمپولهای شادمانی مهیا بود و من حامله ی درد تو، که از من بالا می رفتی و “می رفتی بالاها”یت را هنوز راه دارم، که راه به راه و راه از راه و راه در راه نور میشود زیر سایه ی کلاغهای ِ هنوز، قار قار.
هر رودی که دور میشود، نور می شود و من هنوز رون ِ مرغ را به چرخش ِ ۱۸۰ درجه ای نور ترجیح می دهم ! که من یک “تو”ی ناخالصم با ضریب ِ اتصال ِ صفر.
پ.ن. +
اگه یه بار خوندی نفهمیدی اشکالی نداره،دوباره سعی کن
هواشناسی ++
کاش سیستمی بود که آب و هوا رو تا دو سه سال دیگه پیش بینی می کرد! از فکر کردن بهش کلافه شدم! در هر حال امروز آسمان صاف و پاکه... سایه ی کوهی بر سرم باعث به وجود اومدن خنکی ای لذت بخش شده
:بعدا نوشت+++
تو یکی از پست هام نوشته بودم
«چقدر دنبال اون آدم،اونی که وجودش روحت رو تغذیه کنه گشتن سخته!»
ولی حالا می خوام اعتراف کنم! سخت نبود، فقط شاید استمرارش سخت باشه
زندگی جاده ایست یکطرفه که ما مسافران آن هستیم. راه هر کس در نقطه ای از این جاده ، بن بست می شود اما راه برای دیگران هنوز ادامه دارد.می خواهم هنگامی که راه من بن بست شد کفش هایم را به کسی هدیه کنند که نیازمند پوشیدن آن ها برای ادامه راهش است.
اگر روزی فرارسید که مغزم از فرمان باز ایستاد سعی نکنید یک زندگی غیر طبیعی را با استفاده از دستگاه به پیکرم وصل کنید . و این بستر را بستر مرگ من ننامید . بلکه این بستر را بستر زندگی بنامید و اجازه دهید تا از پیکر من برای افراد دیگر استفاده کنند. و انچه باقی ماند بسوزانید و خاکستر آن را بر باد دهید تا یاور رویش گیاهان شود .اگر قرار باشد چیزی از وجود مرا دفن کنید بکوشید اشتباهات . عیوب و نواقصم را دفن کنید.اینگونه من همیشه در کنار شما زنده هستم.
وقتی هجران من بنیاد گرفت قلبم دوباره در سینه ای بتپد که مفهوم انسانیت همیشه زنده بماند. آدمیان بدانند مهر چیست ومحبت کجاست، عشق چیست وعاشق کیست. قلب من وقتی در سینه ای میتپد میتواند همانند باران صمیمی، همانند خورشید مهربان باشد،میتواند ان قدر بخشنده باشد که بتواند در دنیایی که عصا از دست کور می گیرند، چشمانش را به آن کور بدهد تا پشت سر عصایش گریه نکند. چشمانم را به کسی هدیه کنند که نگریستن را بلد باشد کسی نباشد که بنگرد ولی نبیند. بتواند زیبایی ها و نعمت های اطرافش را ببیند. بتواند به زندگی با مهر بنگرد، از بُعدی دیگر جهان را ببیند از بُعد آرزو، امید، صبر، و به زندگی طوری بنگرد که بتواند باور کند آب زلال باران از ابرهای سیاه می بارد.دل من پر از احساس است لبریز از آرزو، سرشار از مهر و محبت، آکنده از عشق. دل من ان قدر بزرگ است که میتواند عشق به هر کس را در خود جای دهد.
چشمان من هیچ وقت با کینه نمینگرند چون خدا آن ها را برای نگریستن با عشق آفریده هم اکنون به ورقم مینگرم اشک شوق در چشمانم حلقه زده، خدایم را صدا میکنم و میگویم پروردگارم ممنونم که به من وجودی پر مهر و بی کینه اعطا کردی تا اعضایی را که من امین آن ها هستم به دیگری امانت دهم برای زندگی مجدد.
نمیدونم شاید خودش خواسته ...
میدونی خودش داده آخه...
چرا انقدر اون بخشنده است و ما...
نمی دونم گیج و مبهوتم ...
+پ.ن.
* دیروز عصر که داشتم وبگردی می کردم به سایت اهدا عضو برخوردم! تمام فکر و ذهنم رو درگیر خودش کرد تا اینکه تصمیم رو گرفتم و درخواست کارت اهدا عضو دادم! تا چند وقت دیگه می رسه دستم! یعنی رسما تمام اعضا بدنم رو بعد از مرگ اهدا کردم! دوست داشتم با نوشتن این پست می تونستم شما رو هم ترغیب به عضو شدن بکنم!
* آمار اون سایت نشون می داد که 54% اعضا خانوم هستن و 46% آقا... و همین طور اینکه 27% فقط زیر 25 سال و بقیه بالای 25. اونجا نوشته بود توو ایران سالانه 4000 مرگ مغزی اتفاق می افته که فقط 200 تاشون رضایت به اهدا عضو هستن! واقعا ناراحت کننده بود! یکی نیست بهشون بگه کجا می خواین با خودتون ببرین این جسم خاکی رو...
* این آدرس اون سایته! ( www.ehda.ir ) چند لحظه بیشتر وقتتون رو نمی گیره ولی سالها به خودتون افتخار می کنید و می بالید... حس زیباییه! تجربه اش کنین! اگه عضو شدین بیان اینجا بگین! نمی دونین از شنیدن این خبر چقدر خوشحال می شم.حرفام خیلی طولانی شد! عذر...
++ هواشناسی دل:
هوا خوب است و عالی... صاف است و پاک... و با هر نفس جانی تازه می گیرم از اکسیژن ناب...
دلم برای یه نفر تنگ شده! یه آدم مجازی... یکی که نمی شناختمش و نمی دونمستم کیه! از وقتی خونه امو عوض کردم دیگه اینورا نیومده! امروز که با یکی از دوستا صحبت می کردم بهم نوشته های کامنت هاش رو یادآوری کرد! برگشتم وب قبلیم و دوباره خوندمش... دوباره جون گرفتم و روحم تازه شد! شاید الان هم میاد ولی چیزی نمی نویسم که ارزش نوشته هاش رو داشته باشه! اون کس هر کسی بود وجودش برام خوش بود...
این روزا روح و مغزم دارن دوران سختی رو می گذرونن! ولی این منم که شاد و سرپا نگهشون داشتم و میدارم ! انگار دارن به بلوغ می رسن! به جایی که برای هر انسانی یکبار پیش میاد! تو هر برهه زمانی! برای یکی زودتر و برای یکی دیرتر! و من یه دختر 23 ساله! الان دارم به اون نقطه می رسم! انگار دارم بزرگ می شم! اینقدری که تو پوست خودم نمی گنجم! و این داره بهم فشار میاره! فشاری که باعث می شه از این کالبد رها بشم و دوباره از نو ساخته بشم!
یه نفری رو چند ماهی بود می شناختم! تو این دنیای مجازی! چند روزیه تو دنیای واقعی باهاش آشنا شدم! و برام خیلی عزیزه! چون واقعا حس کردم چهره واقعی اش همونیه که تو دنیای مجازی ازش تصور می کردم! و غبطه می خورم به این همه یک رنگیه وجودش!
+پ.ن.
- اوضاع و احوال خوبه! به جان بچه ام راست می گم! دپسرده هم نشدم و غمگین هم ننوشتم! فقط اونی که تو دلم بود رو با شیطنت سرانگشتام رو وبم نوشتم!
- ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟!!! کی با ما راه میایی جون مادرت!!!
- هنوز از ابر سیا خون می چکه!
++هواشناسی
هوا خنک است و آفتابی! به سان آفتاب های کودکی ام! ابری دیده نمی شود... ولی سایه ای بر سرم هویدا شده!!! از کجاست!!! نمیدانم!!!!
+++بعدا نوشت:
به قول عرفان نظر آهاری، " اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.'
تولد تو آغازیست برای یک دنیا مهربونی
تولد همه خوبیهاست
تولد تمام زیباییهــــــــــــای زندگی
امروز روز تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوست
امروز برایت زیباترین گلهای دنیا را خواهم آورد هر چند تو مهربانتر از همه آنهایی
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است
ه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی را بزاید ؟
فرشته ای فقط در قالب یک انسان !
فقط ساده می توانم بگویم
تولدت مبارک غزلکم...
می دونی غزلی خواستیم برایت هدیه بگیریم
گل گفت: که مرا بفرستید که مظهر زیباییم
برگ گفت: که مرا بفرستید که مظهر ایستادگی ام
بید گفت: که مرا بفرستید که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم
به فکر فرو رفتیم و
سرم را به زیر انداختیم به ناگاه قلبمان را دیدیم
که بهترین چیز در زندگی هست
به ناگه فریاد زدیم
که قلبمان را می فرستیم چون
او
خود زیباست، مظهرایستادگیست
سربه زیرو با نجابتست
تولدت مبارک عشقم ... عزیزم... غزلک...
دوست دارم دوست دارم دوست دارم خیلــــــــــــــــــــــــــــــی
امروز خیلی خوشحالم خیلــــــــــــــــــــــــــــــی
ان شاالله صد ساله شی نه صدو بیست ساله شی
نه صدوبیست سال کمه همیشه زنده باشی
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
تولدتــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ مبارکــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
تولد تولد تولدت مبارک....مبارک مبارک تولدت مبارک....
بیا بندازیم امشب..یه عکس یادگاری
اشک شادی شمعو نگاه کن که واست میچکه چیکه چیکه
ببین طلوع چشمات، به دنیا چه قشنگه
نگاه شیطون تو صمیمی و یه رنگه
صمیمی و یه رنگه
روز تولد توست، همه میگن مبارک
منم میگم عزیزم، تولدت مبارک
تولدت مبارک
گل ها رو تو گلدون جا بدید، باغچه ها رو آبپاشی کنید
همه کوچه ها چراغونی، خونه ها رو نقّاشی کنید
ماه و ستاره درمیاد، تو اومدی به جشنمون
می ارزه برق چشم تو به نور سر تا پاشون
روز به این قشنگی، هرگز کسی ندیده
صدای ساز و آواز، به آسمون رسیده
به آسمون رسیده
امروز فقط روز توست، می خوام دنیا بدونه
برای اسم زیبات، می خونم عاشقونه
می خونم عاشقونه
تو آمدی به دنیا، تو قلب من نشستی
خوش آمدی عزیزم، که عشق من تو هستی
منم تا دنیا دنیاست، قدر تو رو می دونم
امروز تولّد توست، از ته دل می خونم
تولدت مبارک، مبارک و مبارک
تولدت مبارک، مبارک و مبارک
راستی امروز جاهای دیگه هم برای تولد غزلمون جشن و سوری برپاست... اونجام تشریف ببرین
منزل خودتونه:
smile to me صاب مجلسمون: دوواش مهدی خودمونه
یه مغز ترور شده صاب مجلسمون : آبجی گلمون اکیوسان
نوشته هایی مانند یک کلاغ صاب مجلسمون: دوست عزیزم آق نیما
هچل هفتای یه ذهن آشفته صاب مجلسمون: عشقولیه خودمون دودو عزیزم
ترنم عشق صاب مجلسمون: خانوم گل و مهربون زهرا خانوم